حتما این سوال سر کاریو زیاد شنیدین : که چرا جوجه از خیابان رد شد؟
پاسخشم آسونه: چون میخواست بره ان طرف خیابان !
حال پاسخ فرضی این سوال رو از آدم تابلوهای تاریخ میخونیم:
افلاطون: به خاطر کمال برتریی که جوجه دارد.
ارسطو: این ذات و طبیعت جوجه است که از خیابان رد شود
کارل مارکس :علت این مسئله یک ناگزیری تاریخی ست
مارتین لوترکینگ : من تصور میکنم در دنیا همه ی جوجه ها آزادند ازخیابان رد شوند بدون اینکه انگیزه شان مورد سوال قرار گیرد
بیل گیتس : من همین تازگی آفیس جوجه 2006 رو منتشر کردم که نه تنها از خیابون
رد میشه بلکه میتونه تخم هم بزاره و فایل های شما رو طبقه بندی کنه!!
آلبرت انیشتین : یا جوجه از خیابان رد شده یا خیابان زیر پای جوجه به حرکت در آمده
بستگی به دستگاه مرجعی داره که شما در نظر گرفته باشید
بودا: پرسیدن چنین سوالی ذات جوجه گونه تان را رد میکند
بیل کلینتون: من این کار رو نکردم و تکرار میکنم هیچ رابطه ای با اون جوجه و مونیکا ندارم!
جرج بوش: جوجه از خیابان رد شد برای اینکه تروریست بود ماهم بمبارانش کردیم!!
پدر بزرگ: زمان ما اصلا از این سوالها نبود که چرا جوجه از خیابون رد شد ; به ما
میگفتن: جوجه از خیابون رد شد ما هم قبول میکردیم!!!!!!
این چند روز بدجور همه چی یه دست بود این یارو بیماری چیه روز مرگی افتاده بود بم
حاضرم شرط ببندم که از آنفولانزای خوکیم بدتره!!
بیکاری و الافی مسه یه تار عنکبوت دوره وجودما گرفته بود به چه تعبیر شاعرانه ای زدم یه شمع کم داشتیما
خلاصه که یه تصمیماتی در حد تصمیم کبرا گرفتم و گیوه ی همت و ور کشیدم درست گفتم دیگه؟؟
گفتم بزنم تو خط ورزش و این صبتا یه کم روحیم عوض شه خلاصه یکی از این رفقای پهلوونا گیر اوردیم
وزنگ زدیم که آره مارم بیار تو این کار وهوامارم داشته باش و کلی واس خودمون سفارش کردیم
اونم از اونجایی که سرشار اخلاق ورزشکاری بود گفت فردا بیام تو باشگاه یه روز تو تیم والیبالشون بازی کنم
اگه خوشم اومد روزای آتیم این سعادتا بشون بدم و از حضور خودم مستفیضشون کنم
خلاصه که فرداش با ش وعده کردم و رفتیم باشگاه
به محض رسیدنمون کلی والیبالیست در اقسام و رنگ های مختلف ریختن سر مهدی(رفیق مورد نظر) که
کجایی تو و گله و شکوه مهدیم نه گذاشت نه برداشت و من و به این حالت معرفی کرد که یه حرفه ای توپ واس تیم اوردم
منم خودم و از تک وتا ننداختم و یه دست رفاقتی با همشون دادم و رفتیم تو رختکن لباسا را عوض کنیم
یه جورایی میشه گفت اونجا پشت صحنه ی این نمایش مسخرمون بود :
وایی مهدی نمیشه من همینجا بمونم بابا من هر چی بلدم از دانشگاست
نه بابا بیا من هواتا دارم نترس
منم به پشتوانه ی این حرفش زدم بیرون و قاطی بچه های تیمشون شدم
یعنی اینجور ی بگم که آنچنان قشنگ بازیا کردم!!که نیمه ی اول رسما"توپ خورشون شده بودم
دسه آخرم یه رفیقای مهدی اومد و با جدیت بم گفت رشته ی پینگ پنگ بیشتر به شما میاد
خلاصه که تو اون یکی دو ساعت بدجور فیلم شده بودیم بعدم مهدی کلی چیز بارمون کرد که تو که گفتی
رشتت بوده و آبرو ما را بردی منم تا میتونسم به ریشش خندیدم ما حصلشم این بود که گفت تا 100 کیلومتری
باشگاه پیدات نشه
حالا هم به همه ی کسایی که گرفتار روز مرگی شدن
از همین تیریبون اعلام میکنم که بیخیال تغییر نشن بالاخره هر چی باس از یه جایی شروع شه دیگه
و من مسمم تر از همیشه
فردا دارم میرم باشگاه.
باز شب شدو ما مسه جسد افتادیم تو تختمون با کلی افکار بی سر و ته
چرا باید انسان زدگی شدید در من شکل بگیره در صورتی که من خودم یه انسانم!!!
چرا همه خرن اگه انسانند؟؟!
چرا خدا در ما حلول نمیکنه؟؟
چرا من حلقه میندازم تو گوشم ملت بد نیگا میکنن؟
چرا من مشاییا میبینم یاد مستر بین میافتم!!
چرا این جومونگ لعنتی نمیمیره؟؟
چرا من اسم این پستو باتلاق گذاشتم!!
چرا کلید ما به هیچ قفلی نمیاد؟؟
این سوالا رم میذارم پیش بقیه سوالای مذخرفم تنها نمونند !!
پ.ن:آقای x ممنون میشم اگه به روح اعتقاد داشته باشین!!