آش صابون

توضیح ندارد!!!!

آش صابون

توضیح ندارد!!!!

مرام حبابی!!

 

سلام سلام سلام من دوباره برگشتم با هوارتا خبر الووو کسی نیس مس اینکه...

به چه گردوخاکی گرفته اینجا را تارعنکبوت بسته یه مرد عنکبوتی کمه این وسط که

اونم خیالی نیس خودم هسمازرفقا هم که خبری نیس ...خلاصه که آقا ما اومدیم به مناسبت

روز پدر   یه آپ کنیم ملت شاد شن!!!آقا گفتم روز پدریه سلسله موضوعاتی یادم اومد حالا میگم::

گفتیم یه روز تعطیلی با رفقا قرار بزاریم بریم بیرون خوش باشیم  خلاصه که کوله پشتیا انداختیم روکولمون

و بعد کلی التماس ماشینا گرفتیم و زدیم بیرون ...به طرف آدرس قرار موردنظر از آدرس نگم هیچی که بهتره

 بعد دور زدنه هفتادتاکوچه پس کوچه و ردکردن پنجاه تا چراغ قرمز اونم چه قرمزی به محل موردنظررسیدم..(لطفا" صحنه ی زیر را مجسم کنید):

.آهان الان مثلا" من رسیدم گردتاگرد واسادیم با رفقا همه تریپ مرامی اونم چه مرامی!:::

اه پسر حالم به هم خورد مطمعنی به جا اتکلن بو گیر توالت نزدی؟؟

خفه بابا من اسن اتکلن نزدم از این سوسول بازیا حالم بد میشه

حالا این بسته چیه دستت واس ماخرج کردی نکنه کادویی چیزی آره؟

بشین سره جات اینا صغری برام خریده ناسلامتی روزمونه ها!!

جانم؟؟

سلام بچه ها ببخشید دیر کردم خوبید؟

سلام میثم جون فدات بشم عزیزه دلم دیر کردی فدا سرت!!

تو چرا مسه گاو رفتارمیکنی با من با این قناری میشی ؟

 هی خونسردباش حالا...اون چیه دست میثم؟

چه میدونم این داف ما اینا چاپوند تو جیبمون !

آره!!!(کم کم دارم شدیدا" پشیمون میشم از اومدنم)

بچه ها اینجوری که حال نمیده یه زنگ بزنیم بیان اینجا دور هم باشیم

یا اسن یه کاره دیگه بریم با ماشین سهیل آتو بزنیم

اینا که گف دیگه بریدم پریدم تو ماشین مثلا" تریپ اومدم که میخوام برم

اونا هم با کمال پررویی دس تکون دادن که ینی آره آقا بروملالی نیس !

اینم از رفقای ماآقا خلاصه که الان تو ترکم عهدکردم دیگه نه تلشونا جواب بدم نه ...

هرچن که تا الان هیچ کدوم خبریشون نیس من الان مثلا"خیلی افسرده ام رو اوردم به نت

خلاصه که به سراغ من اگر می آیید...

هر چه زودتر بیاید چینی نازک تنهایی من خیلی وقته بشکسته است!!

 

عید تنهای...

تو عالم هپروت نشستم زل زدم به صفحه تلویزیون خاموش! زنگ س م س موبایم میخوره مسه

س م س ندیده ها به طرفش حمله میکنم یعنی  یکی به یادم بوده؟ یعنی کی میتونه باشه یعنی کی بیکارشده به من س م س زده؟؟بازش میکنم فروش ویژه ی نوروزی پروتن با قیمیت...آخ قلبم تیرمیکشه موبایلا پرت میکنم رو تخت وپشت سرش خودما!با خودم فکرمیکنم سالا تنها تحویل کردنم عالمی داره ها تلفن زنگ میخوره ایندفعه با کمال آرامش میرم به طرفش که ضایع نشم !سهرابه حوصله ندارم بردارم

میره روپیغامگیر:

الوسلام چطوری پسرماخونه نیسیم حصابی حال میکنی دیگه آره . خونه را تا حالا پکوندی دیگه

بابا یکمم به فکره همسایه های بدبخت باش اون ولوما بیارپایین راستی زنگ زدم بگم ما نیسیم

سفره هفت سینا فراموش نکنیا میگن عیدا بدون سفره تحویل کنی شگون نداره بدشانسی میاره برات.

هفت سین که میدونی چیه انشالله ؟؟بعدم یه حالاته دراکولایی میخنده و قطع میکنه بوق... بوق...

با خودم فکرمیکنم ما همینجوریشم بدشانسی میاریم چه برسه سفره ننداختنم کار دسمون بده با این فکر

ازاپن میپرم تو آشپزخونه ببینم چی کمه اه کی حال داره هفت سین بسازه یه کاغذ برمیدارم هفت تیکش میکنم

با ماژیک روش مینویسم :سیر سماغ سرکه...همینا را میچسبونم تهه سفره یه سینش کمه خودمم یه سهیل میشینم وسط سفره میشه هفت تا .

 هواداره تاریک میشه میرم تو حیاط چه بوی عیدی چه سکوتی ...

چه باحال شده حیاطمون دستما میزنم تو آب حوض چه آب خنکی با یه حرکت پهن میشم کف حوض دراز میکشم و نفس عمیق میکشم گربهه داره از بالا دیوارچپ چپ نیگام میکنه چیه نکنه فک کردی من ماهیم !

شایدم داره تو دلش میگه آخی طفلی از تنهایی زده به سرش !ای بابا بازم به مرام این گربه یه سری به ما زد

یه دفعه رنگ از صورتم میپره وای بدنم یخ میکنه دستما میبرم طرف جیبم موبایلا مسه موش آبکشیده از جیبم در میارم.گربهه هنوزرودیوار واساده احساس میکنم داره بم میخنده .موبایل پرسهیل پر کلاغ پرشانس پر

نه باید یه فکراساسی برا این سفرهه کنم .

قلب تو مال من!

این چندروزهمش پی یه موضوع بودم که بیام اینجا سوژش کنم ازاونجایی که همه کارای من روشانس میچرخه نه کلاغی ازبالا سرمون ردشد نه آبی ازآب تکون خورد...

این چندروزبه طرزوحشتناکی همه چی عادی و آروم پیش میرفت واقعا"احساس بیکاری بم دست داده بودیعنی اینجوری بگمایه مگسم نبودبپرونم تا اینکه پریروزابودداشتم غرق درافکارم دانشگارامترمیکردم که یهو یکی ازبچه ها سال بالایی اومدجلوواحوال پرسی واین صبتا که آره آقا این کارت تولدمه بیای خوشحالم کردی !!ایناکه گفت تو هوا موندم تولد!!

این سوسول بازیا چیه بابا براخودت خرسی شدی خجالت بکش ...اونم گفت که نه تولدبهونست و فقطمیخوایم با بچه هایه شب دوره هم باشیم ...گغتم یعنی از کادومعافیم دیگه!!

اونم با کمال پرویی جواب داد نه بابا بی کادو بیای که رات نمیدم بعدم با خنده کارتا چاپوندتوجیب لباسم ودورشد...منم بی خیال به راه رفتنم ادامه دادم...همینجوربراخودم میرفتم که یهو یه فکر تو ذهنم جرقه زد (یه حالات ایکی یو سانی)گفتم آره این فرصتا کم پیش میاد ...خلاصه که خودما به نزدیک ترین لباس فروشی رسوندم ویه ش.ر.ت.مردونه خریدم و زدم بیرون ...

بعدم یه باکس بزرگ جورکردم (کارتونه کامپیوترا کاغذکادوپیچیدم شد باکس!)وش.ر.ت.ه را انداختم توش ویه حالاته خیلی شیک روبان پیچش کردم...

خلاصه که روزموعودفرارسید و با یه مکافاتی این باکس غول پیکرا با خودم حمل کردم !!تا اینکه رسیدم به خونه ی یاروزنگا زدم و مامانه یارو درا وا کرد تو که رفتم خشکم زد...

کلی مهمون که من عمرا"نمیشناختمشون با کروات و و کت و شلوارنشسته بودند...ازبچه ها کلاسم دو سه تا ازاون بچه مثبتای روزگاراومده بودند...واردکه شدم همه جمیعا"پاشدندوخفن تحویلم گرفتن

مامان یارو هم کادو را از دستم گرفت و یه شربت به جاش داد ...یعنی داشت دنیادورسرم میچرخید ...وای چه آبروریزی...چه غلطی کردم...تو همین فکرابودم که رفیق موردنظر اومدتو و خودشا چاپوند پیش من و شروع کرددری وری بگه که آره تعارف نکن و میوه بخور این بشقابا رم بخوراین چاقومخصوص خودته نخوری ناراحت میشم...منم که لحظات وحشتناکیا داشتم پیش بینی میکردم و اعصابم کلی ریخته بو  به هم نمیدونم چی شد که صدام یهوبلندشدکه خفه شو نیما من تو را میکشم چرا نگفتی فضا فرهنگی چرا چرا چرا ...تنها جوابی که گرفتم پوزخنده پرمعنای نیما بود که تو چشاش شیطنت موج میزد...خلاصه که گذشت و موقع باز کردن کادو ها شد اون لحظه شصت تا دوربین زوم کرده بودند رو میز و همه ساکت شده بودند انگارچه خبره ...

کادوی منم که یه خاطر باکسش بیشتر از همه تو چشم بود ...گفتم الان که همه شرف و آبرو و همه چی جلو اینا به باد بره حالا اگه فقط مرد بودند که خیالی نبود یه سری دخترم از فا میلاشون  ریخته بودن یه ورقضیه گفتم کادو را بردارمودربرم بهتره اینه که...اما کارازکارگذشته بود و داشتند چسبای کادوی منا با مشت و لگد میکندند....اون لحظه ام فقط نیما وعموش بالا سره کادوها بودند

نمبدونم چی شد که یهو نیما هول کردورنگش پرید بعدم با سرعت نور کارتونا برداشت و از اتاق زد بیرون بعدشم با ایما و اشاره هی به من علامت داد که بیا بیرون تا نصفت کنم ...

منم درکمال آرامش از جام تکون نخوردم و رو مبل لم دادم ...یه جورایی خیالم راحت شده بود که خود نیما این قضیه را پوشوند...

بعداون شب تا یه چندروز تو دانشگاه با هم حرف نزدیم تا اینکه دیروز واسه اولین بار دلم یهو براش سوخت (این حالات صدقرن یه بار به من دست میده)خلاصه که بیخیال غرور و این صبتا شدم

و رفتم جوونمردونه عذرخواهی کردم و عجیب تر ازاون اینکه هنوز حرفم تموم نشده یهو نیما پرید بغلم که آره من آرزوم بوده با تو رفیق شم واسه این خاطردعوتت کردم ... اینا که گفت  میخواستم زمین دهن وا کنه من برم توش وای من تو چه فکری بودم اون تو چه فکری واقعا"عذاب وجدان سرتاسره وجودما گرفت اون لحظه فقط مینونستم بگم رفیق تا آخرش پایتم.